نزدیکی مکانهای تاریخی کمتر شناختهشده به بناهای شاخص و زیارتگاهها، اهمیت تاریخی آنها را کاهش میدهد و مانع از شناخته شدن آنها در جریان اصلی میشود، این استدلال با مشاهده مکانهای متعدد در جنوب آسیا که از این مشکل رنج میبرند، تقویت میشود.
چه عواملی باعث میشود مکانی دارای تاریخی غنی شناخته شود یا به عنوان میراث ملی برچسب بخورد؟
آیا باید رویداد خاصی، دوره زمانی، شیوههای معماری فراموششده یا تحولات اجتماعی-مذهبی وسیاسی در یک نظام سیاسی خاص باشد؟
مکانها چگونه اهمیت خود را در شناخته شدن به عنوان میراث فرهنگی به دست میآورند یا از دست میدهند؟ هنجارهای اجتماعی و فرهنگی چگونه برای بازتعریف ارزشهای معنوی و مادی تکامل مییابند؟
پاسخ به این سوالات چشماندازهای معاصر را شکل میدهد و بر درک ما از تاریخ و میراث تاریخی تأثیر میگذارد.
در مقابل ورودی گوردوارا پنجه صاحب ( Gurdwara Panja Sahib)، یک مکان زیارتی برجسته در حسن ابدال پاکستان ، یک خط باریک به یک دروازه آهنین منتهی می شود.
صحنهی غیرمنتظرهای که فراتر از دروازه به استقبال بازدیدکنندگان میآید، ترکیبی از یک حوضچه، یک آرامگاه شش ضلعی و یک باغ است که همگی در دل یک منطقهی شلوغ قرار گرفتهاند.
این منطقه نه تنها یک جاذبهی توریستی است، بلکه تاریخی غنی در خود نهفته دارد.
با وجود شهرت حسن ابدال به خاطر مقبره پنجه صاحب ( امام مذهب سیک ها ) و ولی قندھاری، مکانهایی مانند آرامگاه لاله رخ و ایستگاه راهآهنی که تاریخی مرتبط با پنجه صاحب دارد، اغلب نادیده گرفته شده و کمتر شناخته شده باقی ماندهاند.
طبق روایت محلی، آرامگاه مورد نظر در ابتدا توسط شمسالدین هوافی، وزیر اکبر که بر ساخت قلعهی شهر اتک بین سالهای ۱۵۸۱ و ۱۵۸۳ نظارت داشت، ساخته شده بود.
هوافی قصد داشت این آرامگاه محل آرامش نهایی او باشد، اما سرنوشت چیز دیگری رقم زد.
این آرامگاه در نهایت به محل دفن دو تن از دستیاران و پزشکان اکبر، حکیم ابوالفتح گیلانی و حکیم همام گیلانی تبدیل شد.
اگرچه به نظر میرسد معماری آرامگاه اخیراً مرمت شده باشد، اما هیچ قبر قابل مشاهدهای وجود ندارد.
در خارج از آرامگاه، حوضچهای پر از ماهی قرار دارد.
برجهای گنبددار هفت ضلعی در هر چهار گوشهی باغ قرار گرفتهاند.
افسانهها میگویند که در دوران Khalsa ، این مکان به عنوان یک دفتر اداری تغییر کاربری داده شده و قبرها مسطح شدهاند .با این حال، قبر به خوبی حفظ شدهی متعلق به لاله رخ که در وسط باغ قرار دارد، داستان دیگری را روایت میکند. پایهی سنگی مستطیلی شکلی که قبر لاله رخ را در خود جای داده است فاقد هرگونه کتیبه یا سنگ نوشتهای است، اما به طور نسبی در شرایط خوبی قرار دارد. داستانهای زیادی در مورد لاله رخ در منطقه نقل میشود؛ برخی از آنها افسانهای هستند و برخی دیگر بینش تاریخی از منطقه را ارائه میدهند.
هویت فردی که در آرامگاه بدون نام دفن شده است، همچنان نامشخص باقی مانده است. طبق لوحی که توسط اداره باستان شناسی نصب شده، این قبر متعلق به بانویی از خانوادهی همایون، امپراطور گورکانی است. داستانهای جعلی زیادی در مورد صاحب این قبر وجود دارد. برخی از نویسندگان محلی حدس زدهاند که این قبر میتواند متعلق به دختر اورنگزیب باشد، اما هیچ مدرک تاریخی برای تأیید این ادعا وجود ندارد. افسانهی دفن دختر اورنگزیب، امپراطور مغول، در مسیر او در سفر به کشمیر به نظر میرسد ساختهی دوران استعمار باشد.
این احتمال وجود دارد که نام لاله رخ به این آرامگاه به دلیل شعر لاله رخ اثر توماس مور در سال ۱۸۱۷ داده شده باشد. این شعر، داستان عاشقانهی سفر شاهزاده خانم مغولی به نام لاله رخ از دهلی به کشمیر است، جایی که او قرار است با شاهزادهای به نام فرماورز که هرگز او را ندیده است، ازدواج کند. این داستان یک ماجراجویی شرقیگرایانه است که از شعر کلاسیک فارسی و هزار و یک شب الهام گرفته شده است. اگرچه لاله رخ هیچ مبنای تاریخی ندارد، اما تأثیر قابل توجهی بر هنر غرب داشته و الهامبخش اپراها و آثار دیگر بوده است.
سوابق بدست آمده در اوایل قرن بیستم این آرامگاه را به عنوان “مقبره ی بی بی لاله رخ” ثبت کردهاند. با وجود ابهاماتی که در مورد فرد مدفون در این آرامگاه وجود دارد، قبر لاله رخ همچنان برای بسیاری منبع شیفتگی است و الهامبخش افسانهها و تحقیقات تاریخی است.
مالک اوشتر، مورخ محلی با دانش گسترده در مورد تاریخ تَکْسیلا و مناطق اطراف آن، میگوید که لاله رخ در خاطرات مردم محلی زنده است. این موضوع از نامگذاری یک مجتمع مسکونی به نام او در شهر وَه کنت مشهود است. با این حال، این مقبره تنها مکان تاریخی حسنآبدال نیست که داستانها و افسانههای زیادی به آن پیوند خورده است. ایستگاه راهآهن که در فاصلهی کمی از مقبره قرار دارد نیز تاریخی غنی دارد.
ایستگاه راهآهن، صد سال پیش شاهد رویداد غمانگیز سکا پنجه صاحب بود که تا سال ۱۹۴۷ به صورت مذهبی گرامی داشته میشد. در حالی که ایستگاه راهآهن امروزه دستخوش تغییراتی شده و ظاهری جدید به خود گرفته است، یک ساختمان عظیم گنبددار به جز روزهای Gurupurab و Vaisakhi، در تمام طول سال خالی باقی میماند. در اکتبر ۲۰۱۴، Amardeep Singh، مورخ و مستندساز سیک مقیم سنگاپور، از حسنآبدال بازدید کرد و به عنوان بخشی از پروژهی گستردهی نقشهبرداری و مستندسازی مکانهای تاریخی سیک در سراسر پاکستان، از ایستگاه راهآهن قدیمی عکس گرفت.
به تازگی، ایستگاه راهآهن میزبان گردهمایی کوچکی برای بزرگداشت یاد کسانی بود که در جریان سکا پنجه صاحب جان خود را از دست دادند. ” دانشنامهٔ سیک” منتشر شده توسط دانشگاه پنجابی، پاتیالا، شرح مفصلی از این رویداد ارائه میدهد:
«در سال ۱۹۲۲، زمانی که یک سنگت محلی به رهبری (Bhai Pratap Singh)، خزانهدار کمیتهی مدیریت Gurdwara سری پنجه صاحب، برای سرو غذا به زندانیان اعتراضات Guru Ka Bagh که با قطار به زندان اتک منتقل میشدند، تلاش کرد قطار را متوقف کند، مقامات راهآهن از توقف بدون برنامه در کنار مسیر امتناع کردند. سپس چندین سیک به رهبری (Bhai Pratap Singh) و (Karam Singh) روی خط راهآهن نشستند. پس از اینکه سوتهای هشدار بیاثر واقع شد، قطار بشدت ترمز کرد، اما پیش از آن، (Bhai Pratap Singh) و (Karam Singh) را زیر خود له کرد و پنج نفر دیگر را مجروح کرد. این تراژدی که در ۳۰ اکتبر ۱۹۲۲ رخ داد، سیل زائران را به خود جلب کرد. وجوهی برای ساخت یک ساختمان بزرگتر به عنوان یادبود جمع آوری شد و ساخت سَروَر (Sarovar) یا آبگیر مقدس جدید در ۱۴ اکتبر ۱۹۳۲ آغاز شد. علاوه بر مراسم روزانه، مجالس مذهبی پرشکوهی در ماه اکتبر برای بزرگداشت شهدای فاجعه ۱۹۲۲ و در ماه آوریل برای جشن ویساکھی (Vaisakhi) برگزار میشد.»
امروزه هیچ اثری از ایستگاه راهآهن قدیم، از جمله تابلوی نام ایستگاه به خط گورموخی باقی نمانده است. متأسفانه، رویداد سکا پنجه صاحب در پاکستان به خاطرهای محو، تبدیل شده است. بازنماییهای تصویری سکا پنجه صاحب، جایی که ایستگاه راهآهن قدیم نقش مهمی ایفا میکرد، چند سال پیش به دلیل تخریب غیرضروری آن از دست رفت که یک فقدان تاریخی قابل توجه محسوب میشود.
بسیاری از نوشتهها در مورد این منطقه صرفاٌ گزارشگونه هستند وفاقد عمق تاریخیاند، که البته این مشکلی رایج در بسیاری از مناطق پاکستان است. مورخ منان احمد عاصف دربارهی این پدیده میگوید: «اگر روزنامهنگاری پیشنویس اول تاریخ باشد، پس تاریخ در پاکستان همچنان در مرحلهی پیشنویس باقی مانده است.» این فقدان فکری با این واقعیت تشدید میشود که حسنآبدال اغلب به اشتباه به عنوان بخشی از پوتوار (Pothwar) ذکر میشود. نویسندگان محلی، دانشگاهیان و برخی انسانشناسان در درک جغرافیای محلی منحصر به فرد پوتوار ناتوان بودهاند. لازم به ذکر است که تقسیمبندی راولپندی (Rawalpindi) مترادف با پوتوار نیست.